انسان میتواند بارها عاشق انسانهای متفاوت شود. بارها. البته اگر تعریف عشق همان تعریف من باشد. هورمون. هورمونها بالا بزند بعد یک دفعه حس کنی میخواهی با او باشی.
اما این از همان ابتدا معلوم است که یک حس زودگذر است که آیندهای ندارد. آدم از همان اول میداند که آیندهای با آن فرد دارد یا نه. حداقل امید به داشتن آیندهای براساس اهداف و سبک زندگی. بستگی داد هدف از برقراری رابطه چه باشد. یک رابطهی استیبل عمیق با هدف تکامل بهتر و یا یک رابطهی کوتاه مدت که هدفش داشتن لحظات خوش باشد.
وارد رابطهی عمیق شدن تجربهی عجیبی است. رابطه پیچیده میشود. آنقدر پیچیده که فقط وقتی عشق را حس میکنی که همه چیز قرار است تمام شود. منظورم این است که اگر بخواهی او را رها کنی میبینی که نمیتوانی. میبینی کل وجودت به او گره خورده.
با هر کسی نمیشود گره خورد. اگر بشود هم با هرکسی نمیشود آیندهی خوبی داشت. بستگی دارد به این که اهداف دوفرد در راستای یکدیگر باشند و دوطرف رابطه در یک سطح فکری واقع شوند.
شاید هم آدم فقط یک بار در عمرش بتواند گره بخورد. اگر یک بار گره را پاره کردی کل وجودت بند بند و تکه تکه میشود. این باعث میشود دیگر نتوان وجودت را به وجود فرد دیگری گره زد... تکههایی از وجودت درگره قبلی جا مانده. تکههایی از وجود او هم در نیمهای از گره که به تو همچنان متصل است متقابلا باقی میماند. گره جدید معنا نخواهد داشت.
عشقهای کوتاه مدت برای داشتن لحظات خوش. به نظرم اینطور روابط انسان را از مسیر واقعی زندگی منحرف میکند. یعنی انسان به هر طرف که جذب شد همان سمتی برود. اگر در رابطه با کسی عاشق فرد دیگری شد خیانت هم بکند. با توجیه عشق. منطقی درکار نخواهد بود چون از تمام روابط هدف عشق برپایهی هورمون است و نه هیچ چیز دیگر.
انسان منطقی، انسان باهوش همیشه از همه چیز نفع میبرد. بدون منطق هیچ چیز را نمیتوان پیش برد. چه برسد به یک رابطه بین دو انسان عاشق.